loading...
وبلاگ عاشقانه . عاشقانه ترین وبلاگ .
مهدی رجبی بازدید : 759 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (0)

داستان دختر بچه اي كه در يك پرورشگاه زندگي ميكرد و با حوادثي كه در زندگيش رخ داد و آشنائيتهايي كه براش به وجود آمد، از برزگ و كوچك همرو جلوي تلويزيون مينشوند
 
 
 
 
 
 
 
 
 
نام موسيقي: Daddy Long Legs
فرمت اجرائي: MP3
حجم فايل: 1.7 MB
مدت زمان پخش: 3.18
مهدی رجبی بازدید : 15 پنجشنبه 04 آبان 1391 نظرات (1)

به تو نیاز دارم مثل آدم به حوا…
نه نه مثل آدم به هوا…
.


.


.
تـــــــــــــــــــــــو
همان شقایق معروف سهرابی
!!!
تا تــــو هستی
زندگــــــــی باید کرد…
.

.
شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می‌توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
.


.
زندگی یعنی همین لبخند تو
عشق یعنی یک نفر مانند تو
مرحبا بر عشق تفسیرش تویی
آفرین بر آسمان ماهش تویی
.

.
هر لحظه بهانه تو را میگیرم
هر ثانیه با نبودنت درگیرم
حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی
من یکطرفه برای تو میمیرم…
.


مهدی رجبی بازدید : 21 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (0)

 

رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان

.

مهدی رجبی بازدید : 30 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (0)
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت ووقتی لبخند می زد، چشمانشبه باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت
مهدی رجبی بازدید : 19 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (1)

متولدین فروردین
که به جهان بیاموزید که عشق "معصومیت" است و از جهان بیاموزید که عشق "اعتماد" است.

 

 

متولدین اردیبهشت
که به جهان بیاموزید که عشق "صبر و تحمل" است و از جهان بیاموزید که عشق "بخشش و گذشت" است.

 

 

متولدین خرداد
که به جهان بیاموزید که عشق "آگاهی" است و از جهان بیاموزید که عشق "احساس" است.


متولدین تیر
که به جهان بیاموزید که عشق "فداکاری" است و از جهان بیاموزید که عشق "آزادی" است.

 

 

متولدین مرداد
که به جهان بیاموزید که عشق "شور و نشاط" است و از جهان بیاموزید که عشق "فروتنی" است.

مهدی رجبی بازدید : 25 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (0)
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
 
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی سر به دار آویختن 
مهدی رجبی بازدید : 21 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (0)

کوچه پس کوچه های دلتنگی  

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس ، لبانش می لرزید ، گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو … مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم، بغضش ترکید. قطره های درشت اشکش ، زلال و و بی پروا چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم …
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم ، گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید ، هق هق ، گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم، آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود، با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد، در چشم هایش چیزی بود که بغضم گرفت…

- ببین ، ببین منم مامانم و گم کردم ، ولی گریه نمی کنم که ، الان با هم میریم مامانامون و پیداشون می کنیم ، خب ؟

مهدی رجبی بازدید : 25 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (0)

ایها الناس ، عشق یعنی چه؟

دختری گفت

: اولش رویا

آخرش بازی است و بازیچه

مادرش گفت: عشق یعنی رنج

پینه و ز خم و تاول كف دست

پدرش گفت: بچه ساكت باش

بی ادب ، این به تو نیامده است

رهروی گفت: كوچه ای بن بست

سالكی گفت: راه پر خم و پیچ

در كلاس سخن معلم گفت:

عین و شین است و قاف ، دیگر هیچ

دلبری گفت: شوخی لوسی است

تاجری گفت : عشق كیلو چند؟

مفلسی گفت: عشق، پركردن

شكم خالی زن و فرزند

شاعری گفت: یك كمی احساس

مثل احساس گل به پروانه

عاشقی گفت: خانمان سوز است

بار سنگین عشق بر شانه

شیخ گفتا: گناه بی بخشش

واعظی گفت : واژه بی معناست

زاهدی گفت: طوق شیطان است

محتسب گفت: منكر عظما است

قاضی شهر عشق فرمود

حد هشتاد تازیانه به پشت

جاهلی گفت: عشق را عشق است

پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت

رهگذر گفت: طبل تو خالی است

یعنی آواز آن ز دور خوشست

دیگری گفت: از آن بپرهیزید

یعنی از دور كن بر آتش دست

چون كه بالا گرفت بحث و جدل

بین آن قیل و قال من دیدم

طفل معصوم با خودش می گفت:

من فقط یك سوال پرسیدم

مهدی رجبی بازدید : 24 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (0)

من یه سایه، تو یه خورشید

تو بزرگی ، من حقیرم

تو رها تر از پرنده

من قفس قفس اسیرم

                                                       من زمستونم وخسته

                                                       فصلی که به زخم نشسته

                                                       تو بهاری وهمیشه

                                                       مرحم دل شکسته

دنبالت گشتم وگشتم

همه جا رو می شناسم

روی بغض جاده مونده

رد پای التماسم

                                                      توی قلبم نمی گنجی

                                                       داشتنت رنگ خیاله

                                                       توی این آغوش خالی

                                                        تو تصورت محاله

حالا که هستی ونیستی

حالا که نزدیک ودوری

من با داشتن تو تنهام

ندارم سنگ صبوری

                                                         غم بی تو بودنا رو

                                                         کاش می شد با تو بفهمم

                                                        کاش می شد مثل یه قطره

                                                        دل دریا تو بفهمم

بذار هر چی گریه مونده

روی شونه هات بباره

پس از این هوای ابری

منو یاد تو بیاره......


مهدی رجبی بازدید : 13 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (0)

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی و اگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد. و اگر اینگونه نیست تنهائیت کوتاه باشد. و پس از تنهائیت نفرت از کسی نیابی، آرزومندم که اینگونه پیش نیاید اما اگر پیش آمد بدانی چگونه به دور از نا امیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزومندم که دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و نا پایدار، برخی نادوست و برخی دوستدار که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی!! نه کم و نه زیاد، درست به اندازه تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد، که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد تا که زیاد به خودت مغرور نشوی.

و نیز آرزومندم مفید فایده باشی تا در لحظات سخت وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگه دارد.

همچنین برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند چون این کار ساده ای است بلکه با کسانیکه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیری می کنند و با کاربرد درست صبوریات برای دیگران نمونه شوی.

به علاوه آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی و برای اینکه سالی یک بار پولت را جلوی رویت بگذاری و بگویی: این مال من است

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است!!!

و در پایان آرزومندم که همسر خوبی داشته باشی که اگر فردا خسته باشید یا پس فردا شادمان، باز هم از عشق حرف بزنید تا از نو بیاغازید.

اگر همه اینها که گفتم فراهم شود دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم

مهدی رجبی بازدید : 32 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (0)

هر شب مرا با خود میبری میبری

به جایی که تاریک است و روشنایی آن تویی

هرشب مرا به اوج میبری

میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود

ما یکی شده ایم با هم

همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست برای من…

همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی ،

یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست….

دنیای زیبایی که درون آنم

ببین یک دیوانه دائم نگاهش به چشمان توست ، من همانم!

ببین که حالم ، حال همیشگی نیست اینجا ،

همینجایی که هستی باش، که قلبم بدون تو زنده نیست ما عاشقانه مانده ایم برای هم

، من برای تو هستم و تو برای من ، تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق من…

هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد، اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد،مثل حالا باش

مثل حالا عاشقانه دوستم داشته باش نه اینکه فردا بیاید و بیخیال ما باش….

گفته بودم که با تو نفس میگیرم گفته بودم با تو در این زندگی تنها رنگ عشق را میبینم ،

رنگی به زیبایی چشمانت اگر دست خودم بود دنیا را فدا میکردم برای همیشه داشتنت تو را با هیچکس عوض نمیکنم ،

عشقت را همیشه در قلبم میفشارم و به داشتنت افتخار میکنم

تو را که دارم دیگر تنهایی را در کنارم احساس نمیکنم ، غم به سراغم نمی آید و دیگر به جرم شکستن اعتراف نمیکنم!

ما یکی شده ایم با هم ، گرمای زندگی با تو بیشتر میشود و اینجاست که دیوانه میشود از عشقت دل عاشق من…

قلبقلبقلب

درباره ما
مطالب عاشقانه عکس های عاشقانه پیام های عاشقانه
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    میزان رضایت شما از این وبلاگ
    آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 18
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 78
  • بازدید کلی : 2,687